در دنیای تاریک و سیاه سرمايه دارى که انسانها را برده مزد کرده است عجايب زياد است. براستى سرمایه داری و اشتهاى سيرى ناپذير اين نظام وحشی براى سود سرتاسر زندگی انسانهای کارکن و زحمتکش را در چهار گوشه دنیا به گند و کثافت کشيده است. دراين نظام تنها اعدام و سنگسار و زنده بگور نميکنند٬ تنها فرزندان کارگران را در ميدانهاى جنگ نميکشند٬ بلکه هر لحظه و هر گوشه جنايتى در جريان است. دراين نظام بخاطر سود و سود انتظار نزول هر گونه بلا و بدبختی، هتک حرمت و بی حقوقی، فقر و گرسنگی، آنهم در ابعادى غير قابل باور را بايد داشت.
اينجا کشتارگاه و سردخانه میدان بهمن تهران است. فکر ميکنيد چه خبر است؟ دراين برهوت آنچنان شرایط استثمار وحشیانه و فشار بی حد و حصری به بیش از 5000 کارگر روز مزد تحمیل نموده اند که در نگاه اول شاید تصور و باورش برای هر ناظر بی طرفی ناممکن باشد. اما در زير سايه سياه سرمايه دارى اسلامى هر ناممکنی ممکن شده است. جائى بنام محيط کار٬ شايد اردوى بردگى مدرن٬ واقعیتی آکنده از زندگی سراسر رنج و درد کارگران تحت سیطره حاکمیت اسلام و خدا و سرمایه در روی همین زمین واقعی! همین جا در کنار ما!
ایجا سالن بسیار بزرگی است. شاید به اندازه چندین زمین فوتبال. همه این محوطه توسط تعدادی از شرکتهای پیمانکاری انگل با نامهای مه گوشت، امید بهتر، مهیا، پویا پروتئین و ... که خاصیتی جز دزدی از دسترنج ناچیز کارگران ندارند حکومت برده دارى راه انداخته اند. اين سالن بزرگ تحت عنوان غرفه های مختلف به قرق این هیولاها با اين نامهاى دهن پرکن در آمده است. هر یک از این شرکتها در زمینه تهیه و بسته بندی چند نوع گوشت در هماهنگی با شهرداری تهران فعال است. از ساعت شش صبح و در حالیکه هنوز هوا کاملا روشن نشده٬ سیل کارگران زن و مردی که با عجله و اضطراب می کوشند تا هر چه زودتر خود را به این مرکز معرفی نموده و مشغول به کار شوند٬ سرازیر می شود. در اینجا بین 5 تا 6 هزار کارگر روز مزد کار ميکند. آری درست شنیده اید کارگران روز مزد! نه حتی با قراردادهای سفید امضا. اين کارگران از اول صبح تحت آلوده ترین و نامناسب ترین شرایط کاری و در میان انواع لاشه های گوشتی مشغول کار و بسته بندی می شوند. شروع ساعت کار مشخص است: بین 6 تا 7 صبح و اما پایان ساعت کار هیچ تصور و حدودی بر آن نیست! پایان ساعت کار بستگی به اتمام کار دارد. اگر لاشه ها و گوشت کافی در بساط باشد٬ ساعت کار تا 12 شب هم طول میکشد بدون هیچ اضافه دستمزد و امتیازی برای کارگر! شاید تنها امتیاز برای کارگر "رضایت کارفرما" باشد تا فردا دوباره برای کار او را بپذیرد تا بیکار نماند!
در اینجا خبری از استراحت، ساعت کار و ساعت نهار نیست. درست شنیدید ساعت نهار و نه حق نهار. چون در اینجا نهاری برای کارگران در کار نیست. "ساعت نهار" یعنی زمان کوتاهی که کارگر دور از چشم کارفرما یواشکی دست از کار کشیده و بخاطر "خلافی" که مرتکب شده با عجله و دلهره لقمه نان ناچیزی را که با خود آورده میخورد. در اینجا خبری از سرویسهای بهداشتی مناسب و حمام نیست. آخر شب که کار تمام می شود کارگران با همان لباسهای آلوده که بوی تعفن خون و گوشت آن را انباشته است می کوشند با عجله این زمین فوتبال کذایی را بسرعت ترک نمایند تا شاید دقایقی زودتر به خانواده هایشان٬ به عزیزانشان٬ به فرزندانشان برسند. اما دریغ که بچه ها صبح زود زمانیکه پدر و مادرانشان خانه را ترک می کنند در خوابند و شب هنگام در حالیکه پاسی از شب هم گذشته پدران و مادرانشان با بدنهائی بشدت کوفته و ناتوان شده٬ در حالیکه حتی حوصله خودشان را هم ندارند و باز هم بچه ها در خوابند٬ به خانه باز می گردند و با خستگی و اضطراب برای فردا صبح زود می خوابند!
در این نظم انسان کش که تنها هنرش انهدام و فرسایش و نابودی انسانهاست همه چیز به درستی رعایت شده است. احکام نامقدس اسلامی هم در این اردوگاه انباشته از جنون سود و جنایت سرمایه داران هم اجرا ميشود. زن موجود "ناقص العقل و درجه دومی" است که بایستی دستمزدش نصف دستمزد مردان باشد تا اسلام به خطر نیافتد! بابت هر روز کاری به کارگران مرد مبلغی حدود 8 هزار تومان می پردازند در حالیکه به زنان در قبال انجام همان کار مساوی که مردان انجام داده اند مبلغ نصف یعنی 4 هزار تومان پرداخت می شود. و این در حالیست که حدود 3000 نفر از کارگران این مرکز را زنانی که عمدتا سرپرست خانواده هستند تشکیل میدهند.
با یکی از زنان کار گر به صحبت می نشینم. از او می پرسم چی شد و چطور شد که مجبوری در اینجا کار کنی؟ پس از مکث کوتاهی و نگاهی غمگین شروع به صحبت می کند: هیچ کس تا زمانیکه مجبور نباشد اینجور جاها کار نمی کنه. داستان زندگی من طولانیه. شوهرم معتاد بود و بیکار. چندین سال با همه مصیبت هایش ساختم. آخرش برایم زندگی نشد که نشد. او را با کمی مواد مخدر گرفتند و زندان است. حالا من مانده ام و مادر پیرم با دو بچه خردسال که روی دستم مانده اند. خیلی دوستشان دارم. بیشتر از جانم. شاید اگر به خاطر آنها نبود هرگز به این کار تن نمی دادم. سرجمع همه دستمزدهای روزانه ام اگر خرجش نکنیم حدود 150 هزار تومان می شه و با این پول خود من و مادر پیر و بیمارم و دو فرزند خردسالم باید زندگی کنیم! اجاره خانه، خورد و خوراک، پوشاک و هزار بدبختی دیگر را باید با این پول سر کنیم. فقط ماهی 50 هزار تومان بابت اجاره خانه می پردازم. شاید به من بخندى با 50 هزار تومان مگه میشه؟ حالا که شده. در منطقه کیانشهر که یکی از جنوبی ترین محلات تهران است٬ البته در حلبی آباد حاشیه کیانشهر یک اتاق اجاره ای با هیچ امکانات! در آنجا زندگی می کنیم و.... خیلی اوقات دل تنگ می شوم. آنقدر دلم می گیره و بی طاقت می شم که فقط به گریه پناه می برم. آنهم در منزل و حتی در محل کار برای گریه کردن به دستشویی پناه می برم تا بچه ها نفهمند. تا ذهن پاکشان جریحه دار نشه و ... در حالیکه دانه های اشک از لابلای چشمانش جاریست و بغض تلخی گلویش را می فشارد اضافه می کند در این دنیای بی در و پیکر این سرگذشت من و همه زنان کارگر سرپرست خانواده است. *